محل تبلیغات شما

وقتی قرار شد تو یه شهر جدید زندگی کنم با آدمای جدید با فرهنگ جدید با محیط جدید خیلی دلم بند نشد، ولی مثل خیلی از اجبارات زندگی بهش اجبارا تن دادم.

تنها چیزی که منو پابند میکرد به این شهر خونمون بود.

با همون نمای آجری ساده

با همون باغچه ی بزرگ با درختای گردو و آلبالو و گیلاس و انگور بزرگی که انقد پربرگ شده بود که کامل دیوار کنار باغچه رو پوشونده بود.

با همون اتاق کوچیکی که اسمشو زدن به نام من و کلی خاطره ها ازش دارم.

من خونمونو خیلی دوس دارم جوری که حتی دوره دانشجویی بیشتر ازینکه دلتنگ خونواده م بشم دلتنگ خونمون میشد.

خونه ای که مثل همه خونه های دنیا قهر داشت آشتی داشت دعوا داشت غم داشت ولی یه چیزی نمیذاشت شادی از توش پر بکشه.

خونه ای که با همه سادگیش سبز بود.

باغچه ای که من همیشه زیر درختاش مینشستم و رویاهای دوره نوجوونیمو لابلای برگاش میبافتم و تا آسمونها میرفت و من خسته نمیشدم

باغچه ای که از وقتی بابا تصمیم گرفت برای اینکه ماشین بیشتری تو حیاط جا بشه بخاطر مهمونای زیادی که همیشه خونمون تو رفت و امد بودن درخت آلبالوشو از ریشه کند و برگای درخت انگورو تا حدی هرس کرد که فقط دوتا برگ‌از ساقه ش آویزون شد دیگه هیچوقت اون باغچه سابق نشد، از سبزی خونه هم تا حد زیادی کم شد، سبزیش هرروز کمرنگتر شد، بعد از رفتن دادا از خونه، تازه فهمیدم که اون همه رنگ و عطر و دلبستگی من به خونمون بخاطر‌در و دیوارای خونه نبوده،نبوده، چیزی که نمیذاشت شادی ازین خونه پر بکشه برهبره، چیزی که منو از تبریز میکشوند تا خونمون اونم هفته ای دوبار فقط وجود دادا بود.

از وقتی که اون رفت، نه زیر درختا دیگه نشستم که بخوام رویا ببافم نه به کوچیک شدن باغچه فک کردم، نه حتی دلم پر کشیده که وقتایی از خونه دورم زودتر برگردم خونه.

خونه همون خونه س با همون آدما، ولی اون آدما دیگه اون آدمای سابق نشدن از وقتی که دادا از جمعشون کم شد.

با این وجود هنوزم این خونه و آدماشو دوس دارم چون همشون نشونه ای از دادا دارن.

بیست و پنجم آبان ۱۳۹۸

بیست و چهارم آبان ۱۳۹۸

بیست و دوم آبان ۱۳۹۸

خونه ,ای ,اون ,خونمون ,باغچه ,جدید ,ای که ,از وقتی ,با همون ,چیزی که ,که اون

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

از میان این برف ها انجمن علمي و حرفه اي مديران و حسابداران